مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
من اشك را بهتر ز باران دوست دارم اين چشمها را خيس و گريان دوست دارم اين دورى و اين دوستى، عاشق ترم كرد پس بيشتر از مصر، كنعان دوست دارم ریزه خورم رزق من از دستاسِ زهراست از مرغِ بريان بيشتر، نان دوست دارم شــرط قـبــول تــوبـههـا آمـد بـه دنـيـا العفو را هم با حسن جان دوست دارم عكس مزارت را پُر از خورشيد كردم بس كه بقيعت را چراغان دوست دارم از لطف تو من با حـسيـنم، كـربـلا را با قـبرِ خـاكـىِ تو يكـسان دوست دارم بـــا بــه درك افــتــادن آلِ ســعـــودى يـثـرب حـسن آبـاد میگـردد به زودى يك مُشت سـائـل گـرم رازند و نيـازند مـيخـانـهها تا صبح امشب بازِ بـازنـد فـرقـى نـدارد كـه گـدا يـا شـاه بـاشـى بر سفره او شاه و رعيت هم طـرازند كافـيـست يك لحـظه بيـايد بـينِ كـوچه بـايـد زيـارت گاه در كـوچـه بسـازنـد آنها كه اينجا پيـشِ رويش سر بـزيرند روز قـيـامت كه میآيـنـد سر فـرازنـد عرض ادب بر او كه رزق هر كسى نيست آن عدّهاى كه مـادرش گـفـته مجـازنـد سائل بر این عهد است یا امشب بميرد يا كه امـام مـجـتـبـى دسـتـش بـگـيـرد اين كيست كه خاكِ قدومش نور دارد؟ اين چيست كه جِبريل را مأمور دارد؟ بـايـد بــپـوشـانـنـد مـهـتـابِ رُخَـش را از آن زنـى كه چـشـمهـاى شـور دارد موسى به قـلبِ كوه رفـته هر شب امّا او زيـر اين سـجـاده كـوهِ طــور دارد گرچه سليمان است و تاج و تخت دارد اُنـس عـجـيـبـى بـا ســپــاهِ مــور دارد بايد جـمل را هم ببـيـنى مثل صلحـش شير جمل چون شاه خـيـبر زور دارد در صلح او عبّاس و اكبر رشد كردند كرب و بلا اينگونه جـنـس جور دارد از ضربۀ قاسم كه تند و آتـشـين است معلوم شد دست حسن در آستـين است با تو مـسيـرم تا به آخـر هست روشن مِهرِ تو را داریم و محشر هست روشن پــرونــدهاى تـاريــك آوردم كـه ديــدم در دست تو چندين برابر هست روشن در پـاسـخ آن نـاســزا گـفـتـى بـفـرمـا زيرِ اُجـاقِ خـانـه يكـسر هست روشن كورىّ چشمى كه به جدّت گـفت ابـتر تو هستى و چشم پـيـمبر هست روشن آن شيـخ منـبـر رفـتـه را پائـين بيـاور با حرف تو تكـليف منبر هست روشن تـقـديـر تو اين است بـاشـى و بـبـيـنـى آتـش بـروى مـادر و در هست روشن بـــا بــه درك افــتــادن آلِ ســعـــودى يـثـرب حـسن آبـاد میگـردد به زودى |